خوبین؟
یه چند وقتی هست که دوستای قدیم وبمو باز پیدا کردم...خوبه..یاد روزهای قدیم افتادم
همون روزها که بدون دغدغه و فکر ، صبح تا شب پای نت بودم و همه جا سر میزدم
اون روزهها ازینکه بعضی ها جوابمو نمیدن ناراحت میشدم ، ولی الان خودم درک میکنم که حق داشتند
آخه خیلی وقتا م3 الان من که خیلی سرمو شلوغ کردم...سر آدم شلوغ میشه و به هیچی نمیرسه!
جدا از درد های خود آدم ، درد های دوستای آدم هم واسه آدم عذاب آور میشه
وقتی که میبینی 2نفر چجوری بهم وابسته ان و مشکلات دارن، دلم واسشون میسوزه
ولی نمیدونم چیکار کنم؟!؟
بدتر از اون اینه که یاد دردهای خودت میفتی و دلت میگیره
یاد چیزهایی که وقتی واسه یه دوست میگی ، فقط میزنه تو سرت...هزار بار آرزو میکنی که کاش از اول نگفته بودی...کاش تو خودت میریختی!!!
حالا نکته جالب اینه که وقتی تو خودت هم میریزی ، باز شاکی میشن که چرا خودتو .... میکنی؟
آخه ده لامصب...چیکار کنم؟ ...نه میشه حرف زد ، نه میشه توخودت ریخت...نمیتونم
نمیتونم م3 آدمک چوبی سر مزرعه باشم!!!
نمیتونم بی احساس باشم!!!
نمیتونم رفیق خوش خنده همیشه باشم!!! آدمک هم خیلی وقتا نمیخنده!!!
پس یا این....یا اون!!!